|
||
دور و نزديكش خيلي با هم تفاوت دارد. حوادث و اتفاقات آن هم بيشمار است. صفحه و برههاي از آن همه حوادث كه براي ما و نسلهاي نزديك به ما رخ مينمايد، حوادث سالهاي پس از انقلاب آنجاست. در ميان استانهاي مرزي، ازجمله استانهايي است كه حوادثش آن منحصر به دوران دفاع مقدس نيست. همينطور افتخارات و درخشندگي هاي معنوي آن هم محدود به آن دوران نميباشد. صفحهي وقايع سياسي و اجتماعي و نظامي اين خطه، از بهمن 1358، همزمان با پيروزي انقلاب ورق خورد و تا سالها با شدت و ضعف ادامه يافت. آنچه امروز با نگاه به آن سالها ميتوان گفت، اين است كه اين ديار مهد جنگ آوران بيادعا و گمنامي از اهالي بومي و غيربومي بود كه شجاعت و مردانگي در وجود درياييشان موج ميزد و از سحاب غيرت و ايثارشان اخلاص و بندگي باريتعالي و عشق به امام ميباريد. اصلا كردستان را همين چيزها كردستان كرد. وجه تمايز اين استان، گمنامي و غريبي بيشتر در سايهي جنگ با دشمنان در دو جبههي مرزي و داخلي است. اينها كردستان را تداعيگر ايثار و غيرت و مظلوميت و سرزمين مجاهدتهاي خاموش كرد.
نگاهي گذرا به اين تاريخ پرفراز و نشيب و همراه با افتخار، مهر تأييدي بر اين عظمت و درخشندگي و درعين حال مظلوميت است؛
تنها يك هفته از پيروزي انقلاب گذشته بود كه ضدانقلاب، متشكل از عناصر وابسته به رژيم پهلوي، ايادي آمريكا و بعث عراق با حمله به پادگان مهاباد به انبوهي از اسلحه دست يافت و بلافاصله دامنهي فعاليت خود را در استان كردستان و كرمانشاه گسترش داد.
سرلشكر «وفيق السامرايي» از امراي فراري ارتش بعث در خاطرات خود آورده: «ما در بهمن 1357، هزاران قبضه انواع سلاح به احزاب شورشي كردستان ايران داديم.»
جنايت بمب باران زندان دولهتو، نمونهاي از همكاري نزديك ضدانقلاب داخلي با حزب بعث عراق بود كه بيش از 130 پاسدار و جهادگر شهيد و مجروح شدند. ائتلاف دموكرات و كومهله و خبات و فدايي و منافق، وضعيت بسيار بدي را براي كردستان رقم زد. در عين حال هيچگاه تودههاي مردم مؤمن با اين اشرار همراهي نكردند. نمونهي آن تدارك وسيع ضدانقلاب براي محافظت از حضور مردم در رفراندم جمهوري اسلامي بود كه در همين حال مردم كردستان با مشاركت 92درصدي بالغ بر 90درصد به جمهوري اسلامي رأي دادند. در عين حال تبليغات وسيع و دروغين گروهكها، مبني بر اينكه حضور نيروهاي ارتش و چريكهاي اسلامي در شهرهاي شما نتيجهاي جز كشتار اهل سنت و تعرض به نواميس ندارد و تكيهي آنها بر انواع سلاح و ازطرفي عملكرد دولت موقت باعث گرديد كه ظرف چند ماه و پيش از فرارسيدن پاييز 1358 كردستان به اشغال آنها درآيد.
در اين فاصله، عناصر ددمنش ضدانقلاب از هيچ جنايتي در حق مردم مظلوم اين ديار كوتاهي نكردند. براي نمونه آخرين پايگاه مردمي در استان كه مورد حمله قرار گرفت، ساختمان سابق ساواك در اطراف مريوان بود كه به محل فعاليت گروهي از جوانان شهر تحت عنوان مدرسه قرآن با ماهيتي كاملا ضد گروهكها تبديل شده بود. اين جوانان هستهي اوليهي سپاه را تشكيل ميدادند كه در روز 23/04/1358 حدود چهارصد نفر از گروهكي به آن ها حمله كرد و هشت نفر از آنها را به شهادت رساند و اين محل را تصرف كردند. يكي از شاهدان حادثه گفته است: وقتي محاصره شديم، از ما خواستند تسليم شويم، ولي «عبدالله طرطوسي» بهعنوان مسئول جمع و بهدنبال او، ديگر افراد ضمن رد اين درخواست اعلام كردند كه ما آمادهي شهادتيم.»
بر اساس يادداشتهاي شهيد «چمران» يكي از اين شهدا، پيش از شهادت به اسارت گرفته شد و در همانجا با موزاييك سرش را بريدند.
اوضاع به گونهاي بود كه هر كس داعيهي دفاع از نظام اسلامي داشت، عنوان «جاش» يعني خودفروخته و مزدور ميگرفت و عرصه بر او و خانوادهاش به تمام معنا تنگ ميشد كه تعداد قابل توجهي از آنها ترور شدند.
خانم «رابعه هدايتوزيري»، مادر دو شهيد در مورد اوضاع آن سالها گفته است: «فرزندم را در تير 58 در مريوان به شهادت رساندند. آوردن جنازهي او خيلي مشكل بود كه نهايتا او را دفن كرديم. پس از آن، فشارهاي ضدانقلاب خيلي بيشتر شد و بارها شبانه به منزل ما حمله كردند كه شوهرم مجبور به مهاجرت شد و من با هفت فرزند از فرط سختي، زندگي مخفي را در يك زيرزمين شروع كرديم. محلي كه زيراندازش از مقوا بود.»
ضدانقلاب در سايهي اسلحه از مردم محلي زورگيري ميكرد و بهراحتي وارد زندگي آن ها ميشد. آن چه از آذوقه و مايحتاج ديگر را به زور اسلحه از مردم ميگرفتند، اصطلاحا «يارمَتي» ميگفتند.
كينهي بي حد عوامل ضدانقلاب از نهادهاي وابسته به نظام، مانع هرگونه فعاليت عمراني نيروهاي جهادسازندگي در منطقه شده بود و تعداد قابل توجهي از اين نيروها را هم به شهادت رساندند. بر اساس اسناد در شهريور 58، سه نفر از نيروهاي جهاد در جلسهاي در استانداري كردستان –كه تحت محاصرهي ضدانقلاب بود –شركت كردند كه پس از خروج، بر اثر انفجار بمبي كه زير ماشينشان كار گذاشته بودند، به شهادت رسيدند.
روزهاي غمبار و سيل اخبار دردناك اين ديار، تمامي نداشت كه پيام حضرت امام(ره) در مرداد 1358 و هجوم نيروهاي دلدادهي سپاهي و مردمي به فرماندهي شهيد «چمران» و آزادسازي پاوه و بانه، فتح باب دلگرم كنندهاي براي آزادسازي تمام كردستان ظرف چند هفته شد و ضدانقلاب كاملا به حاشيهي شهرها و روستاها رانده شدند.
يكي از پيشمرگان قديمي تعريف ميكرد كه باوجود خالي شدن شهر بانه با جمعي حدود 150 نفر به استقبال چمران و نيرهاي ارتش رفتيم كه با روي خوش با ما برخورد كرد و دستي بر سر من كه كمسنوسال بودم كشيد و گفت: «بهبه! جوانان بانهاي.»
و روز بعد در مسجد جامع سخنراني جذابي كرد. وقتي اين برخورد انساني اسلامي را ديدم، تبليغات ضدانقلاب كاملا از ذهن ما پاك شد. با وجود اين موفقيتها، خيانت يا جهالت دولت موقت، بار ديگر باعث اعزام هيأت حسننيت به منطقه و پذيرش كامل درخواستهاي گروهكها مبني بر عزل شهيد «قرهني»، برگشت ارتش به پادگانها و خروج پاسدارهاي غيربومي از استان شد كه متعاقب آن ضدانقلاب دوباره با تدارك وسيعتر بر كردستان مسلط شد، بهحدي كه پادگان لشكر 28 سنندج در خطر سقوط قرار گرفت.
در همان روزها، تعداد زيادي از نيروهاي بومي علاقهمند به نظام كه از سوي ضدانقلاب در معرض آسيب بودند، به كرمانشاه مهاجرت كردند و جمعي از آنها با عشق به نظام و امام و اعتقاد به حمله، هرچه زودتر به گروهكها، به تهران و قم آمدند و با امام هم ديدار كردند. متعاقب آن تحت فرماندهي شهيد «محمد بروجردي» سازمان پيشمرگان مسلمان كرد راهاندازي شد. مامو رحيم (رحيم احمدي) از فرماندهان بومي اين سازمان نقل ميكرد كه در قدم اول، صد نفر ثبتنام كردند كه هفتاد نفر توان رزمي داشتند. عمليات اول ما آزاد كردن كامياران بود كه چهار شهيد و هشت زخمي داديم. در قدم بعد، عمليات آزادي سنندج با همكاري جديتر سپاه و ارتش و هدايت توپخانه توسط شهيد «صياد شيرازي» در ارديبهشت 1359 انجام شد كه چندين هفته اين درگيري خانه به خانه و پاكسازي اطراف ادامه يافت. تعداد قابل توجهي از ما ازجمله 12 نفر در مقابل بيمارستان توحيد به شهادت رسيدند، ولي پيروزي با ما بود و مردم بسيار باشكوه از ما استقبال كردند. بعد از اين قضايا با 15 نفر از جمله شهيد بروجردي، به محضر امام رفتيم كه امام فرمودند، سپاه دست خدا و پيشمرگان مسلمان كرد، دست رسول خدا هستند. بعد هم ناهار را به اتفاق امام صرف كرديم كه نان و پنير و خرما بود. بعدها جمعيت پيشمرگان خيلي زياد شد، ولي از آن جمع اوليه، جز دو، سه نفر بقيه شهيد شدند.
اين جمع فداكار چندين بار با امام ملاقات كردند كه امام در تاريخ 21/04/1359 فرمودند: «من از اين جوانان پيشمرگ كه بهراستي اثبات كردند كه فداكار اسلام و لشكر پيغمبر هستند، تشكر ميكنم. من به شما علاقه دارم، علاقهي يك مسلم به مسلم و يك پدر به فرزند.»
«داريوش چاپاري»، يكي ديگر از قديميهاي اين جمع در خاطراتش چنين گفته است: «اگر دولت وقت از ما حمايت ميكرد به كرمانشاه مهاجرت نميكرديم. ما اگر اسلحهاي هم داشتيم، كاملا شخصي بود. مثل من كه دو اسلحهي شخصي داشتم و گلولهي آن هم با پول خودم بود. يك بار كه از كامياران به سنندج ميآمدم براي تهيهي فشنگ يك حلقه زنجير طلا كه براي دخترم خريده بودم و خيلي هم برايش ارزشمند بود را در ازاي چند فشنگ معاوضه كردم تا از گروهكها ضربه نخورم.»
اين پيشمرگ عزيز كه همرزم شهيدان صياد و بروجردي بود و يك چشمش را در راه خدا داده بود، پس از خاتمهي درگيريها، مغازهي لنتكوبي خود را پاتوق پيشمرگان قديمي كرده بود كه نهايتا در آذر 1384 بهدست ضدانقلاب در همين مغازه به شهادت رسيد.
پاكسازي كامل كردستان تا سال 1364 ادامه يافت. حق اين است كه امنيت كامل سالهاي اخير اين استان، مرهون رشادتهاي فرزندان بومي و غيربومي است، ازجمله تركيب سازمان رزم مشتمل بر گردانها حزبالله، جندالله و ضربت كه حاصل مجاهدات آنها تقديم بيش از بيست هزار شهيد غيربومي و پنج هزار شهيد بومي است كه استان اصفهان با 5500 شهيد، بيشترين سهم را در شهداي غيربومي دارد كه رقمي در حدود يكپنجم، شهداي كل استان اصفهان است.
ازجمله شهداي بومي ميتوان به خانوادهي شش شهيدي قادر خانزاده در بانه اشاره كرد كه از خاندان آنها جمعا 29 نفر به شهادت رسيدهاند. ازجمع 9 فرزند اين خانواده، به جز يكي كه كم سنوسال بود، بقيه در خطوط جبهه بودند كه سه نفر در درگيري با ضدانقلاب و سه نفر ديگر در بمبباران راهپيمايي پانزده خرداد بانه به شهادت رسيدند.
وجود بيش از دوهزار نقطهي يادمان در استان كه تنها دويست نقطهي آن مربوط به سنندج است، حكايت روشني از گستردگي ميدان رزم و شهادت است. براي نمونه در جريان آزادسازي سنندج بر روي تپهي قوس نوذر در داخل شهر بيش از 150 نفر و در نزديك بيمارستان اين شهر، 12 نفر به شهادت رسيدند.
سردار «رحيم صفوي» در خاطرات خود گفته است: «در ارديبهشت 1359 با 200 پاسدار و بسيجي وارد فرودگاه سنندج شديم، درحالي كه خمپارهها دائما بر آن جا فرود ميآمد. لذا هواپيما با همان موتور روشن بلافاصله برگشت و ما تا صبح زير باران خمپاره بوديم. در جريان درگيريها دوازده نفر از عزيزان پاسدار در نزديك بيمارستان توحيد به شهادت رسيدند كه زير گلولهها امكان بردن اجساد آنها نبود و حيوانات بدنهاي مطهر آنها را خوردند.»
نمونهي ديگر روستاي آخكند از توابع سقز است كه در ديماه سال 1361، درحاليكه بيش از يك متر برف روي زمين بود، تعداد 45 نفر از نيروهاي بومي در حمله به عناصر كومهله غافلگير شده و 38 نفر از آنها به شهادت رسيدند.
مردم غيور بومي چه در سالهاي بحراني غائلهي گروهكها و چه در سالهاي بعد، همواره از نظام اسلامي دفاع كرده و از گروهكها نفرت داشتند كه در اين ميان شهرهايي مثل مريوان كه در آن روزها به قم كردستان معروف شده بود، جايگاه ويژهاي داشتهاند. يكي از سرداران سپاه «بيتالمقدس» كه از سال هاي دور با ترك موطن خود همواره در كردستان حضور داشته، نقل ميكرد: «در سال 1366 خبر داده شد 25 نفر از منافقان در ارتفاعات ميرحاجي سروآباد، تحركاتي دارند كه بلافاصله اقدام شد و پدر شهيد رهنما از اصفهان مسئول عمليات شد. در درگيري دو روزه با آنها 12 منافق كشته و بقيه اسير يا متواري شدند. يكي از اسرا با سيانور خودكشي كرد. در جيب او اين نوشته پيدا شد؛ «خدايا! من به عشق مسعود و مريم وارد ايران شدهام تا مبارزه كنم، اما چه كنم كه در هر روستايي كه وارد ميشويم، اصلا مردم به ما اعتنا نميكنند!»
البته اين هواداري از امام و نظام، كينه و بغض گروهكها را هم در پي داشت كه تعداد زيادي از مردم و از جمله روحانيون اهل تسنن كه صرفا مبارزه تبليغي ميكردند در اين راه به شهادت رسيدند. «ملا محمد ذبيحي» روحاني روستاي بياران مريوان يكي از آنها بود كه در ديماه سال 1360 در وقت نماز صبح به شهادت رسيد. او در وصيتنامهاش نوشته بود كه چهار ماه است بارها تهديد شدهام كه اگر دربارهي دين خدا تبليغ كني، گلوله تحويل ميگيري. من از اينها باكي ندارم و بالاخره جمهوري اسلامي در سراسر منطقه حاكميت مييابد و شما را از بند كفر و نفاق نجات ميدهد.
«ملا محمد كريميان» نمونهي ديگري در روستاي مران علياي ديواندره است كه او را در فروردين 1361 در ميان كتابهايش سوزاندند. او معتقد بود كه روزگار ما روزگار وزش بادهاي درونخانه است كه مقاومت در برابر آن بسيار سخت است.
فرزند شهيد «محمدصديق جماران» يكي ديگر از اين شهدا در وصف پدرش ميگفت: «بارها از پدرم خواستند بهخاطر محبوبيتي كه دارد، سخني در مخالفت با آرمانهاي گروهكها نگويد، اما او تازه گمشدهي سالها مبارزهاش را يافته بود و ذكر مدامش اين بود كه خميني پيامبر زمان است و پاسداران، بهترين فرزندان اين ملتند.»
پروندهي پيشمرگان مسلمان كرد، مجال مفصل و خاص خود را ميطلبد، به ويژه كه بر تارك بلند اين مجموعه، دليرمردان نام شهداي بزرگي ميدرخشد كه سرزمين كردستان آزادي خود را مديون خون پاك آنها است. براي نمونه و بهطور مختصر ميتوان به برخي از اين ستارههاي خاكي اشاره كرد: شهيد «ابراهيم مرادي» يكي از اهالي بيسواد روستاي گرگهاي در سروآباد بود كه با پيروزي انقلاب نجاري خود را رها كرد و به عنصري زبده در امور نظامي بدل شد و نهايتا فرمانده عمليات سروآباد گرديد. در شجاعت عنصر بي نظيري بود و در سخاوت هم مثالزدني. منزل نوساز خود را در اختيار گردان ضربت قرار داد و نهايتا در خرداد 1366 در ماه مبارك رمضان به شهادت رسيد.
شهيد «كاك جلال بارنامه» با دو برادر شهيد خود و چهل نفر از بستگان جزو پيشمرگان بودند كه هجده نفر آنها شهيد شدهاند. وي از ياران نزديك «احمد متوسليان» بود و سه بار هم مجروح شد. در سالهاي بعد از جنگ هم باوجود بازنشستگي فرماندهي گردان عاشورا در مريوان را بر عهده داشت و نهايتا پس از بارها تهديد در خرداد 1383 در مسير مزرعهي خود به دست عناصر ضدانقلاب به شهادت رسيد. او وصيت كرده بود كه هر نُه فرزندش عضو سپاه شوند.
در رأس نيروهاي غيربومي كه رد نوراني ياد و خاطراتش در آسمان آبي كردستان همواره مشهود است، بايد به شهيد «محمد بروجردي» ملقب به مسيح كردستان اشاره كرد كه ركن اصلي سازماندهي نيروها و مغز متفكر نحوهي مقابله با ضدانقلاب بود. او معتقد بود كردستان تنگهي احد انقلاب اسلامي است، لذا در كردستان ماند و پيشنهاد انتصاب به فرماندهي سپاه را قبول نكرد.
«محسن رفيقدوست» در جايي گفته است: «خودم را به كردستان رساندم و چند ساعت به او اصرار كردم كه فرماندهي كل سپاه را بپذيرد، ولي قبول نكرد. نيمههاي شب متوجه شدم كه محمد در حال گريه در سجده است و ميگفت: خدايا! چگونه شكرت كنم كه همينقدر هم دنيا را در دل من قرار ندادي. صبح دوباره موضوع را مطرح كردم، گفت: در كردستان به خدا نزديكترم.»
خانم «رابعه هدايتوزيري»، مادر دو شهيد در مورد اوضاع آن سالها گفته است: «فرزندم را در تير 1358 در مريوان به شهادت رساندند. آوردن جنازهي او خيلي مشكل بود كه نهايتا او را دفن كرديم. پس از آن، فشارهاي ضدانقلاب خيلي بيشتر شد و بارها شبانه به منزل ما حمله كردند كه شوهرم مجبور به مهاجرت شد و من با هفت فرزند از فرط سختي، زندگي مخفي را در يك زيرزمين شروع كرديم. محلي كه زيراندازش از مقوا بود.»
عمليات اول ما آزاد كردن كامياران بود كه چهار شهيد و هشت زخمي داديم. در قدم بعد، عمليات آزادي سنندج با همكاري جديتر سپاه و ارتش و هدايت توپخانه توسط شهيد «صياد شيرازي» در ارديبهشت 59 انجام شد كه چندين هفته اين درگيري خانه به خانه و پاكسازي اطراف ادامه يافت. تعداد قابل توجهي از ما ازجمله 12 نفر در مقابل بيمارستان توحيد به شهادت رسيدند، ولي پيروزي با ما بود و مردم بسيار باشكوه از ما استقبال كردند. بعد از اين قضايا با 15 نفر از جمله شهيد بروجردي، به محضر امام رفتيم كه امام فرمودند، سپاه دست خدا و پيشمرگان مسلمان كرد، دست رسول خدا هستند.
شهيد «كاك جلال بارنامه» با دو برادر شهيد خود و چهل نفر از بستگان جزو پيشمرگان بودند كه هجده نفر آنها شهيد شدهاند. وي از ياران نزديك «احمد متوسليان» بود و سه بار هم مجروح شد. در سالهاي بعد از جنگ هم باوجود بازنشستگي فرماندهي گردان عاشورا در مريوان را بر عهده داشت و نهايتا پس از بارها تهديد در خرداد 1383 در مسير مزرعهي خود بهدست عناصر ضدانقلاب به شهادت رسيد.
تهیه و تنظیم: فکه ، منتخب ستارگان آسماتی
|
||
تاریخ و زمان انتشار: شنبه 27 شهریور 1395 |
||
تهیه و تنظیم: | ||
منبع : سايت پايداري پژوهشگاه علوم و معارف دفاع مقدس |